گفتا مــن شیـــدا دل از دیــده گـرفتارم
گفتم زلبت نوشم جامی ز شراب عشق
گفتا تــو لبی بگشا مــن عـاشق عیارم
گفتم چه شود روزی بر دیده برون آیی
گفتا که مجالی نیست در غربت اسرارم
گفتم چو کمان گشتم از قوس دو ابرویت
گفتا چــه کنـم جـانـا بــا دیـده خــونبارم
گفتم ز هوای دل آغوش تو شد محرم
گفتا به سراپایت هم برگـم و هـم خـارم
گفتم ز غم عشقت مجنون جهان گشتم
گفتا که به کوی تــو ســرگشته و بیــمارم
گفتم که اسیرم من بر سلسله مویت
گفـتا که صـــدای عشق بشنو ز دل زارم
گفتم که من دلخـون شهدم به عطا باشد
گفتـا کــه عطـایـم من بر سینه دلدارم